امروز از طلوع صبح روزغمناکی بود هجرت نابه هنگام صالحه قابل باور نبود غربت خاکسپاریش .مظلومییتش.دل پر حسرتش .آرزوهای در سینه مانده اش و خستگی یک عمر تلاشش وجودم را آتش می زند بدنبال واژه ای می گردم که این فراق را التیام بخشد انگار هیچ کلمه ای نمی تواند بار این مصیبت را بدوش کشد فقط این را می دانم که در عزایش باید گریست شاید اشکها مرحمی باشد تمام وقت این مرثیه از زبان دخترش در درونم زمزمه می شد *.خدا مادرم را کجا میبرند
گمانم برای شفا میبرند
من و خانه داری
من و سوگواری
خدا مادرم
ببین با تو گوید که بی من مرو
تو باشی طبیبم
نگویی غریبم
خدا مادرم
صدای طپشهای قلبم شنو
ببین با تو گویم طبیبم مرو
تو باشی طبیبم
نگویی غریبم
مرا هم ببر
آدرس آرامگاه :
بهشت زهرا قطعه 91ردیف7شماره 12