خیلی وقت پیشا لا به لای خنده هامون یه بغضی هم میکردیم، حالا بین بعضامون به یاد چشمای قشنگت یه خنده ای هم میکنیم، اما چه سود که ماه و خورشید بهم نمیرسند، تو ماهی. شاید تو سکانس اخر زندگیم یه دستمال نمدار کشیدم رو چشمات ک مردن هزار باره ام را نظاره گر باشی. نهایت به جایی رسیدم که دل یا باید خون بشه یا سنگ. حالا جایی در میون این ماتم کده ی غم نبودت، من و این شعر همزاد پنداری عجیبی داریم: مرغ شب خوان که با دلم میخواند... رفت و این اشیانه خالی ماند... اهوان گم شدند در شب دشت... آه از آن رفتگان بی برگشت🖤از برای مادر عزیزم🤍
آدرس آرامگاه :
کرمان،جنب مهدیه، جنب بوستان کربلا
از طرف :
سمیرا
لطفا شکیبا باشید