مادرم! گرمای دستانت وقتی من ۵ساله و برادرانم را از کنار مزار پدر دور میکردی؛عبور این فکر بود که این حرارت بی دوام است؛اما ۴۰ سال تو صبحها آنچنان روی می شستی و بین گلها قدم میزدی که راهی درس بودیم بوی گل ذهنمان را پرمیکرد، آنچنان وقت صرف تناسب رنگها میکردی تا زنده بودن و زندگی را تفکیک کنیم ،جواب آیا میشودهای مان همیشه چرا نشود محکم تو بود؛وقتی آشیانه لوکس میکردی و لباس پزشکی تن برادرانم میکردی دستانت بوی امید میداد .
آدرس آرامگاه :
دارالرحمه
از طرف :
دخترت
لطفا شکیبا باشید