«حال که دست به قلم برده ام نمی دانم چرا این مطالب را می نویسم! شاید این دلنوشته های مویه گونه تذکری باشد برای توجه به آدم های اطرافمان که ارزان در دسترس هستند اما در سایه غفلت گران از دستشان می دهیم...»
✍ اوایل انقلاب دوره دبیرستان در مجتمع طالقانی رشت خرده نوجوانانی که حالا با ورود به دبیرستان رفتار مردان بزرگتر از خود را ناشیانه به شکل خنده داری تقلیدمی کردند را تصور کنید این حس و حال همه ما بود !
در این میان رفتار ناظم جدی پر جنب و جوش اما با ادبیات فاخر طرف مقابل ما قرار داشت که از منظر ناپخته ما همه وظیفه اش کنترل این هیجانات بود !
اولین باری که در کلاس درس او را در قد و قامت دبیر ریاضی هم دیدم ! شخصیت اش برای سن نوجوانی ام جالبتر شد.
در کلاس چنان با جدیت قواعد ریاضی را محکم با گچ بر تخته سیاه می کوبید تو گویی گرده و غبار بر خواسته آن در فضا خط و نشان زندگی آتی ما را متذکر می شد.
اما به راستی هم چنین بود قواعد دو دوتا چهارتا بر تمام فراز های زندگی امان حاکم شد تا آن روز که در هیبت جوانی ۲۴ساله خواهرانم برای خواستگاری زنگ درب خانه نشان کرده مادرم! را به صدا درآوردند از دیدن چهره کسی که در را باز کرد غافلگیرشدم وبی اختیار دستم را بالا بردم و گفتم آقا اجازه ؟!
اجازه که صادر شد! کتاب روایت صبوری ،آرامش، جدیت, استحکام شخصیتی, بآور عمیق ،دلسوزی و مهربانی و رفتار متناسب با پختگی های سن و تجربه خود را برایم گشود، درس هایی که ستون محکمی برایم گشت تا با تکیه بر آن در فراز و فرود های مسیر زندگی با مهارت وارد شوم،
من نمی دانم که چقدر از بضاعتی که برایم فراهم کرد توانستم بهره ببرم اما این چیزی از ثمره و برکات وجودی دبیر شهر ما کم نمی کرد،دبیر شهر ما در قواعد پذیرفته شده با نظم ریاضی خود با حقوق معلمی خانه ساده خود را حسینیه شهیدان کرد ،
حسینیه ای که ماوای دلسوختگان پسر فاطمه شد و یاور فقرا و مستمندان محله...کاروان های زیارتی ارزان قیمت و رایگان برای کسانی که توان جسمی و مالی زیارت علی ابن موسی الرضا ع و عتبات عالیات را نداشتند.
آخرین بار ده روز پیش در مشهد مقدس زیارتش کردم و ساعت خداحافظی با حیاء ذاتی همیشگی مرا در آغوش گرفت، تا ساعت ها که از او جدا شدم فضای وهم انگیزی را در اطرافم حس می کردم انگار کسی می گفت او اینبار کتاب هجران را گشود!
همه چیز زود گذشت ! از لحظه دریافت خبر تا چند تماس تصویری کوتاه که بزور لبخند های تصنعی اش، سعی داشت تقلای نفس ها را پنهان کند تا وارد شدن به آخر قصه و بعدتمام! من این ایام به تلخی سوگوارم....
#دبیر شهیر استان مرحوم حاج نادر ثانی پدر خانمم
آدرس آرامگاه :
رشت تازه آباد قطعه سوم خانواده شهدا
از طرف :
خانواده های ثانی /عاطفی /گلستانی
لطفا شکیبا باشید