حالا که ذهن آشفتهام کلمات را و دلبیقرارم آرامش را گم کرده؛ حالا که چشمان خیسم مانیتور را تار میبینند مینویسم؛ مینویسم تا بگویم در این خزان چه بر ما گذشت.
پاییزی بود سردتر از زمستان؛ مهری بود مملو از بیمهری؛ آبانی بود که آوار شد بر کاشانه خوشبختیمان و آذری آمد که آزارش را با یادآوری لحظه به لحظه پاییزی که گذشت همچون سوهان به روح رنجیدهمان کشید.
و حالا ما با کولهباری از درد و رنج با چشمانی که دیگر اشکی برای ریختن ندارند و با دلی شرحه شرحه؛ دیدار کسی را انتظار میکشیم که بهایش چیزی نیست جز مرگ...
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
آدرس آرامگاه :
آرامستان فولادشهر
از طرف :
خانواده داغدار و به سوگ نشسته
لطفا شکیبا باشید