چون جان تو میستانی چون شکر است مردن,
با تو ز جان شیرین شیرینتر است مردن ،
بردار این طبق را زیرا خلیل حق را ،
باغ است و آب حیوان گر آذر است مردن ،
این سر نشان مردن و آن سر نشان زادن ،
زان سر کسی نمیرد نی زین سر است مردن ،
بگذار جسم و جان شو رقصان بدان جهان شو ،
مگریز اگر چه حالی شور و شر است مردن ،
والله به ذات پاکش نه چرخ گشت خاکش ،
با قند وصل همچون حلواگر است مردن ،
از جان چرا گریزیم جان است جان سپردن ،
وز کان چرا گریزیم کان زر است مردن ،
چون زین قفس برستی در گلشن است مسکن ،
چون این صدف شکستی چون گوهر است مردن ،
چون حق تو را بخواند سوی خودت کشاند ،
چون جنت است رفتن چون کوثر است مردن ،
مرگ آینهست و حسنت در آینه درآمد ،
آیینه بربگوید خوش منظر است مردن ،
گر مؤمنی و شیرین هم مؤمن است مرگت ،
ور کافری و تلخی هم کافر است مردن ،
گر یوسفی و خوبی آیینهات چنان است ،
ور نی در آن نمایش هم مضطر است مردن ،
خامش که خوش زبانی چون خضر جاودانی ،
کز آب زندگانی کور و کر است مردن