سنگ یادبود مجازی بسازید

شهید والا مقام حسین عنصری

شهید والا مقام حسین عنصری
با کلیک بر روی دکمه های زیر،در مراسم ختم شرکت نمایید

تولد : 1356/02/15 شهادت : 1390/05/14

لوگوی شهدای ناجا خانه شهدا شهدای امروز شهدای متولد امروز شهدای شاخص کودک و نوجوان اخبار چندرسانه ای پژوهش ها شعر و ادبیات آثار راهیان نور زیارت مجازی مرکز دانلود نظرسنجی مسابقه آنلاین آرشیو عکس نوشته ارتباط با ما سروش ایتا آپارات دانلود اپلیکیشن مسابقه آنلاین صفحه اصلی آرشیو مصاحبه لیاقت شهادت لیاقت شهادت لیاقت شهادت آخرین بروزرسانی : سه شنبه، 09 شهریور 1400 ساعت 16:54 هفت روز از او خبری نداشتم زنگ که زدم، گفتند: رفته مأموریت. گفتم این چه مأموریتی است که خبری از او نیست. گذاشتند که با بی‌سیم با حسین صحبت کنم. گفت: دو روز دیگر می‌آیم خانه. به گزارش پایگاه خبری شهدای ناجا؛ شهید مدافع وطن شهید عنصری در تاریخ پانزدهم اردیبهشت 1356 در روستای کوشک مهران از توابع فردوس به دنیا آمد. ایشان مدتی را همراه خانواده کشاورزی می‌کرد. بعد از ازدواج در نیروی انتظامی مشغول به کار شد و سرانجام در تاریخ چهاردهم مرداد 1390 به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ویژگی‌های اخلاقی همسرم خیلی بامحبت و صبور بود؛ زمان‌هایی که در خانه حضور داشت در کارهای منزل و بچه‌داری به من کمک می‌کرد. نظم در کارها از ویژگی‌های خیلی خوبش بود. اگر می‌گفت فلان ساعت در فلان مکان میایم حتماً سر ساعت می‌رسید به خاطر همین نظمش بود که همیشه مسئولیتش را درست انجام می‌داد و هیچ‌وقت از آن شانه خالی نمی‌کرد. اگر بخواهم در مورد تذکرهایی که به ما می‌داد بگویم، همیشه ما را به راست‌گویی و نماز سفارش می‌کرد. معیارهای ازدواج دوست داشت همسرش باایمان، باادب و باحجاب باشد و به خانواده‌اش احترام بگذارد؛ انتظاراتی هم از خانواده‌اش نداشته باشد. اصلاً دوست نداشت که رازهای خانه را جایی بازگو کنم و روی این مسئله خیلی تأکید می‌کرد. ازدواج حسین نوه‌ی خاله من بود و همین مسئله سبب آشنایی و ازدواج ما شد؛ البته قبل از من هم رفته بود خواستگاری اما کسی را نپسندیده بود. زندگی‌مان را از صفر آغاز کردیم؛ خانواده همسرم وضعیت مالی مناسبی نداشتند، برای همین چیزی نداشتند که برای گرفتن خانه یا مهریه بدهند. کل خرید عقد ما در سال 1380 پانصد تومان هم نشد؛ صد و پنجاه تومانش را از کسی که پیشش کار می‌کرد گرفت؛ پنجاه تومان خودش داشت؛ بقیه‌اش را هم‌خانواده‌اش کمک کردند. برای مراسم هم یک عقد معمولی گرفتیم. دو هفته‌ی اول ازدواجمان را تنها با 5000 تومان گذراندیم. استخدام در نیروی انتظامی قبل از عقدمان در یک مرغداری نزدیک روستای خودمان کار می‌کرد؛ بعد از عقد گفت برای کارگر یک روز کار هست یک روز نیست، برای همین برای اداره زندگی در نیروی انتظامی اسم نوشت؛ شش ماه اول را که رفت دوره، حقوق نمی‌دادند برای همین از پس‌اندازمان استفاده می‌کردیم. بعد از دوره به مدت پنج سال قراردادی بود، بعد هم استخدام شد. سختی‌های زندگی با یک نظامی زندگی با افسر نیروی انتظامی خیلی سخت بود؛ محل کارش دهیوک طبس بود و با روستای ما یک ساعت و نیم فاصله داشت به خاطر همین هر پنج روز می‌آمد خانه، دو روز می‌ماند دوباره می‌رفت. زمان‌هایی هم که می‌آمد خیلی خسته بود. می‌گفت: ما تا خور، زنوغان و دامنه‌های راه کرمان می‌رویم، گاهی سه روز در کویر هستیم و ممکن است به ما ناهار یا شام نرسد، برای همین وقتی می‌آیم خانه خیلی خسته‌ام. فرزندانم اولین فرزندمان را بعد از چهار سال به دنیا آوردم. حسین خیلی فرزندانش را دوست داشت و در کارهایشان خیلی به من کمک می‌کرد. یادم هست دخترم سه ماه بود نه با شیشه شیر می‌خورد و نه از پستونک خوشش می‌آمد. من هم باید می‌رفتم دندان‌پزشکی؛ حسین گفت: بچه را پیش من بگذار و برو؛ من هم قبول کردم. وقتی برگشتم خانه، حسین گفت: بچه هم با شیشه شیر خورد هم پستانک گرفت. گفتم: چطوری؟ گفت: انقدر با او کار کردم و بغلش کردم و راهش بردم تا آخر شیشه را گرفت. ماه محرم و رمضان همسرم سعی می‌کرد مرخصی‌هایش را برای محرم نگه دارد؛ از روز ششم تا یازدهم محرم را مرخصی می‌گرفت و در کارهای تهیه غذای نذری کمک می‌کرد. چون در منطقه‌ی ما از ششم محرم غذای نذری به مردم می‌دهند. همه کاری هم انجام می‌داد یخ می‌شکست، زعفران آسیاب می‌کرد، پیاز پوست می‌کند و خلاصه هر کاری که از دستش برمیامد انجام می‌داد. زیارت عاشورا را هم حتماً می‌خواند. در ماه رمضان هم دو شب حداقل برای احیا می‌آمد خانه. یک‌شب که نتوانسته بود مرخصی بگیرد، گفت: ما دو راننده‌ایم باید جایگزین داشته باشیم تا بتوانیم بیاییم مرخصی، بقیه هم مثل من می‌خواهند برای شب احیا بروند مرخصی. مهربانی‌هایت ما در روستا زندگی می‌کردیم. گاهی می‌رفتم، سر کوچه با خاله‌ها و عمه‌هایم می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم هیچ‌وقت به من نمی‌گفت نرو بیرون. یک‌بار دیدم زیر شلوارش پاره شده، گفتم: زیرشلواری‌ات پاره شده. گفت: وقتی می‌روی سر کوچه سمت آفتاب می نشنی یا سمت سایه؟ بگو تا بیاورم آنجا بدوزی. منظورش این بود که پس کی می‌خواهی این زیر شلواری را بدوزی؟ گفتم: فرقی ندارد. بااین‌حال انقدر مهربان بود که به من نمی‌گفت برای چه می‌روی بیرون؟ دو ماه قبل از شهادت دوماه قبل از این‌که شهید شود رفت مأموریت؛ هفت روز از او خبری نداشتم زنگ که زدم، گفتند: رفته مأموریت. گفتم این چه مأموریتی است که خبری از او نیست. گذاشتند که با بی‌سیم با حسین صحبت کنم. گفت: دو روز دیگر می‌آیم خانه. زمانی که برگشت گفت: یک درگیری پیش آمد که یکی از همکارانم شهید شد، یکی از سرباز‌ها هم که عقد کرده بود یکی از پاهایش را از دست داد. خیلی دوست داشتم من مجروح می‌شدم تا او با این پا نمی‌رفت پیش زنش. من که لیاقت شهید شدن ندارم ولی سعیم را می‌کنم. دیدار آخر ما آن شب مراسم عروسی دعوت بودیم؛ وقتی برگشتیم خانه، گفت: باید بروم پسر کوچکم خیلی بی‌تابی می‌کرد، به او گفت: بابا می‌رود دستشویی. گفتم: به بچه دروغ نگو. صورتش را بوسید، گفت: بابا می‌رود سر کار و زود برمی‌گردد. شهادت زمانی که از مأموریت برمی‌گشتند، ماشینشان با اتوبوس تصادف می‌کند؛ حسین چون کمربند بسته بود نمی‌تواند خودش را نجات دهد. فرمان ماشین در ریه‌هایش گیر می‌کند و مجروح می‌شود. 14 روز در بیمارستان بیرجند بستری بود، من هم پیشش بودم اما متأسفانه به هوش نیامد. از طرف نیروی انتظامی مراسم باشکوهی برای حسین گرفتند و تا چهل روز هم ما را تنها نگذاشتند. خواب دو یا سه سال قبل بچه‌هایم خیلی اذیتم می‌کردند؛ عصبانی می‌شدم و دعوایشان می‌کردم بعد هم می‌خوابیدم. حسین به خوابم می‌آمد، به من می‌گفت: من دارم می‌روم مسافرت بچه هارا به من بده خودت هم بیا؛ یا خواب دیدم دست بچه ها را گرفته دارد می‌رود. گفتم: کجا می‌روید؟ گفت: تو هم کیفت را بیاور می‌خواهیم برویم حرم یا می‌خواهیم باهم نماز بخوانیم
تعداد دفعات ختم قران: 0 بار
جهت تسریع در ختم قرآن کریم پیشنهاد میشود حضرتعالی جزء شماره 1 را قرائت بفرمایید
جزء 1
جزء 2
جزء 3
جزء 4
جزء 5
جزء 6
جزء 7
جزء 8
جزء 9
جزء 10
جزء 11
جزء 12
جزء 13
جزء 14
جزء 15
جزء 16
جزء 17
جزء 18
جزء 19
جزء 20
جزء 21
جزء 22
جزء 23
جزء 24
جزء 25
جزء 26
جزء 27
جزء 28
جزء 29
جزء 30

صوت جزء شماره 1

صوت جزء شماره 2

صوت جزء شماره 3

صوت جزء شماره 4

صوت جزء شماره 5

صوت جزء شماره 6

صوت جزء شماره 7

صوت جزء شماره 8

صوت جزء شماره 9

صوت جزء شماره 10

صوت جزء شماره 11

صوت جزء شماره 12

صوت جزء شماره 13

صوت جزء شماره 14

صوت جزء شماره 15

صوت جزء شماره 16

صوت جزء شماره 17

صوت جزء شماره 18

صوت جزء شماره 19

صوت جزء شماره 20

صوت جزء شماره 21

صوت جزء شماره 22

صوت جزء شماره 23

صوت جزء شماره 24

صوت جزء شماره 25

صوت جزء شماره 26

صوت جزء شماره 27

صوت جزء شماره 28

صوت جزء شماره 29

صوت جزء شماره 30

تعداد بازدید : 90

اشتراک گذاری

Loading...

لطفا شکیبا باشید