بامداد دهم اردیبهشتماه سال 1344، غلامحسین خوش حال از به دنیا امدن پسری بود که نامش را محمد امین گذاشته بود.
پسر زیبایی که خداوند تقدیر پرفراز و نشیبی را برای او مقدر کرده بود...
شهید محمد امین عذیری در روستای قراطوره از توابع بخش مرکزی شهرستان بیجار چشم به جهان گشود.
پدرش غلامحسین کارگر حمام بود و در حمام قدیمی روستا کار میکرد...
کاری سخت و طاقتفرسا با حداقل امکانات که در آن روزها مردم در اختیار داشتند.
مادرش سیده زیبر غیاثیان خانهدار بود و در کنار خانهداری همچون سایر زنان روستا در دامداری و سایر امور کمک شریک زندگیاش بود.
اخلاق های خاصی داشت. مثلا زیر بار زور نمیرفت. خجالتی و مودب بود و روی احترام به بزرگتر حساس بود.
هم سن و سالانش همیشه به عنوان یک بزرگتر رویش حساب باز می کردند. این هم بخاطر اخلاق بزرگتر از سنش بود.
روی خوش و راحت زندگی، خیلی برای محمد امین طولانی نبود...
در روزهایی که میبایست مثل خیلی از همسن و سالانش به بازی و تفریح در کوچهپسکوچهها مشغول شود و در کلاس درس حضور پیدا کند، بیماری پدرش او را راهی خانهای دیگران، بعنوان کارگر کرد تا کمککار زندگی خانواده باشد.
بیماری و ناتوانی پدرش، او را مجبور کرد که درس را تا کلاس سوم بخواند و سپس درس را رها کند تا کمک خرج هزینه خانواده باشد. فقر او را مجبور کرد تا خیلی زود تن به کارهای بیشتر از سنش دهد، تا بتواند عصای دست مادر و حامی برادر و خواهرهای صغیرش باشد.
با تحمل سختیهای فراوان و کار شبانهروزی تنها آثار خستگی بود که بر چهرهاش خودنمائی میکرد، اما همین مشکلات بهخوبی او را آبدیده کرد تا بتواند در مقابل سختیها مقاوم و سختکوش باشد و به هنگام نیاز روی پای خویش بایستد.
در این سالها، داشتن پدر برایش دلگرمی بود، اما همین هم خیلی طولانی نبود.
12 سال داشت که در سال 1352 پدرش را از دست داد، و از همان کودکی طعم تلخ یتیمی را چشید.
دوران کودکی و نوجوانی را باکار کردن پشت سر نهاد. در سن جوانی بود که مادرش سیده زیبر ازدواج کرد.
دیگر بزرگ شده بود و برایش ماندن در خانه ناپدری سخت بود.
همراه خواهر کوچکش معصومه، برادرش محمدرحیم و خواهر دیگرش بحری که با عباس به تازگی ازدواج کرده بود، راهی تهران شدند.
در تهران، خواهر و برادرش را نزد خواهر بزگترش می گذاشت و خود در یک کارگاه خیاطی در پاساژ کویتی ها به فعالیت پرداخت.
اما برای غرور جوانی اش سخت بود به خانه داماد برود، و شب ها کمتر به خانه می رفت و فقط سر میزد و به خانواده کمک می کرد.
با ۱۶ سال سن، به مانند یک مرد کامل می ماند. همه دوستش می داشتند و رویش حساب می کردند.
با شاگردی کار را شروع کرد و خیلی زود با حرفهی خیاطی آشنایی پیدا کرد و در این کار استاد شد...
محمد امین، با شروع حمله رژیم بعث عراق، دیگر دلیلی برای ماندن نمی دید.
خواهر و برادرش را به داماد و خواهرش سپرد و به زادگاهش برگشت و پس از کسب اجازه از مادرش، سیده زیبر، با عشق و علاقه و برای پاسداری از میهن اسلامی در سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد ثبتنام کرد.
سازمان مزبور متشکل از نیروهای انقلابی و بومی منطقه بود که برای رویاروی با عوامل ضدانقلاب و پاکسازی کردستان از لوث ضدانقلاب اواخر سال 1358 باتدبیر سردار محمد بروجردی شکل گرفت.
محمدامین در شهر دیواندره لباس رزم پوشید و در کنار سایر رزمندگان سپاه اسلام در مدت کوتاه حضورش در سازمان بارها به مصاف دشمن رفت و در چند عملیات و درگیری شرکت کرد و سرانجام در کسوت پاسداری از دین مبین اسلام شربت گوارای شهادت را نوشید و 23 تیرماه سال 1361 در روستای صفرآباد دیواندره به لقاءالله پیوست و مشیت الهی بر آن شکل گرفت تا پس از سالها تحمل مشقت و سختی خونین بال و سربلند خدای خویش را ملاقات کند.
محمد امین یکی از کم سن ترین شهدای استان کردستان است.
مزار مطهرش در روستای قراطوره، زیارتگاه عاشقان و عارفان و دلسوختگان فرهنگ و ایثار و شهادت است.
آدرس آرامگاه :
گلزار شهدای روستای قراطوره، شهرستان بیجار، استان کردستان