#یک_جرعه_روایت
او همانند نامش صالح، صالح بود
شهید #محمدصالح_قاسملو به روایت آتشنشان #جمشید_ایمانی
نویسنده: #ملیحه_صادقی
منبع: ماهنامه فکه 149
خیلی بیپروا بود. بدون هیچ ترسی زیر آتش دشمن کار می کرد. بهاش گفتم: برادر! اینجوری میری تو خط، ناجورهها! یه کم ملاحظه کن.
گفت: برادر! خدا، خدا...
نیروهای من پخش بودند و خیلی دلهره داشتم. خدا بیامرزد حاجبخشی را. با ماشینش آمد. داشت اذان میگفت. صالح بلند شد گفت: نمازه، نماز جماعت. باران توپ و خمپاره بود. تو سنگر دستت را میآوردی بیرون، آتش بود که میریختند. با چشمهای خودم دیدم که بعثیها با توپ ضد هوایی، آدم میزدند. گفتم: بشین بابا! نماز جماعت، تو این توپ و خمپاره چیه دیگه! تو آخرش سرِ ما رو به باد میدی. همینجور که میگفتم، او میخندید. گفت:آقا همه کار ما واسه نمازه.
یک تلنگری خوردم ولی زیر بار نرفتم. گفتم من که نشسته نمازم را میخوانم. محمدصالح رفت و تو گرمای 50 درجه تیرماه خوزستان با آب قمقمهاش دست نماز گرفت. یک چفیه پهن کرد و شروع کرد به نماز خواندن. خمپاره میخورد به این سمتش، به اون سمتش، اما انگار نه انگار که اینجا جبهه است و جنگ. نمازش را کامل خواند...
ایمان و باورش زیاد بود؛ آنقدر که هضمش برای هر کسی راحت نبود...
آدرس آرامگاه :
قطعه ۴۰ ردیف ۹۰ شماره ۱۸