روزها رفت و گذشت و در اندیشه باز آمدنت،لحظه ها طی شد و مرد!
و نگاهم هر روز، باز هم با همه شوق، کوچه ها را پایید.
مثل آن روز که می آمدی از دور … دریغ!
دل من در غم هجران تو ای خوبترین، چه بگویم، چه کشید …
چهار سال میگذرد و میسوزیم و به هر جا مینگریم، خاطرهای از تو در خیال ما شکل میگیرد؛ چهار سالی است که سنگ صبور خود را از دست دادهایم و نگاه پاکش را دیگر نمییابیم. چه سخت است فراق کسی که یاد و روحش همیشه در کنار ماست و او خود نیست