سالی گذشت با دلی پررشک و دیدگانی پراشک!
مادری رفت، اما آنگاه که بود زیستن بی منت را مشق هرشب فرزندانش می کرد.
شکیبایی اش بر مصائب روزگار و دشواری های زندگی زبانزد آنانی بود که با وی قرابت دیرین داشتند و از سر مهر بر سرسفره دلش نشسته بودند.
نماز را به وقت بجای می اورد و زبانش پیوسته به دعا باز می شد.
زیارت اباعبدلله الحسین(ع) مشق هر شبش بود و توسل به حضرات معصومین(ع) تکلیف سه شنبه شب هایش.
نذر حاجاتش همواره برای ساقی دشت کربلا حضرت ابالفضل العباس(ع) بود و زمزمه های لحظات دلتنگی اش روضه علقمه.
صبوری ام المصائب زینب(س) مشق لحظه های دشوار زندگی اش بود و دعوت به صبر و واگذاری امور به خالق هستی دلداری مادرانه اش.
مناعت طبعش حیرت آور بود و از کسی طلب نمی کرد.
عزت نفسش برنمی تافت روی به کس اندازد و به زانوان خسته خود تکیه می زد.
همتش عالی بود و افق زندگی اش متعالی؛
از تلاش باز نمی ایستاد و کرختی در وجودش نشانه نداشت.
کم می گفت و کم گفتن را می ستود، سکوت در مجالس به وی آبرو می داد.
دستانش جز برای نوازش بلند نمی شد و جز به شکرانه نعمت و تقاضای حاجتی از پروردگار دراز نمی شد.
جانداری را حتی برای رهایی از شرش نمی آزرد چرا که ان را مخلوقی صاحب حق حیات
می دانست.
نیتش خیر بود و فرزندانش را به خیراندیشی ترغیب می کرد.
دستش به خیر بود و کمک به همسایه و نیازمند سرلوحه زندگی اش بود.
هوس نمی کرد و همواره قناعت پیشه راهش بود، کم می خورد و به اندک بسنده می کرد.
چشمانش همواره نگران فرزندانش بود، از اولین تا آخرین شان پیگیر و دل مشغول.
کاستی های فرزندانش ازارش می داد و آنچه در توان داشت برای رضایت خاطرشان بکار می بست.
آغوشش به روی هر نیازمندی باز بود و دستانی گشاده در عطا کردن و بخشیدن داشت.
بی منت و بی چشمداشت می بخشید، و برای بدست اوردن حرص نداشت.
مادری رفت، اما انچه ماند ذکر خوبیهایی بود که زبان به زبان و نقل به نقل توسط فررندانش تکرار خواهد شد تا یادمان نرود خوب بودن و خوب زیستن افسانه نیست.
آدرس آرامگاه :
استان قزوین، شهر قزوین، بهشت فاطمه، قطعه ۹
از طرف :
خانواده
لطفا شکیبا باشید