مادرم درد و رنج فراوانی داشت
همره اش مهر ووفا دردل ماها
می کاشت
حرفهایی وسخن های، دل ارامی گفت
سخنش،را همه بانقز و حکایت میگفت
روزی او داشت برایم سخن از من، می گفت
سخنش گفت ولی او سخن از غم می گفت
اول از غصه و غم گفت ولیکن بعدش
عافیت بود و صفا بود وفا بود و رضا
شرح و حالش،مادرم گفت بامن ،این چنین
بچه ای بودی تو ،هفت ماهه در جنین
بس که بیماری به اعصابم فشار اورده بود
ازدیاد کار و سختی هم تنم فرسوده بود
درد و رنج و کار از یک سو فشار افزون نمود
بچه های خرد و ریز از سوی دگر خاطرم ازرده بود
فکر کردم ،بچه هفت ماهه ام را از زندگی ،ساقط کنم
تا کمی از مشکلات و رنج و بیماری خود زائل کنم
لیک در رویا بدیدم حضرت ،مولا علی
که سوار بر اسب می باشند و
با صوتی جلی
امر فرمودند ما او را نظر کردیم
و حفظش می کنیم
لرزه براندام من افتاد و سپس تکرار میکردم بلی
یاعلی و یا علی و یا علی گفتم خیالم رام شد
چون که مولا دستشان برسینه ام بگذاشت دلم ،ارام شد
صبح فردا زندگی کردم ولی با حال خوش.
درد و غصه دیگر از سویم دست شست
از برای بچه های قبل و بعد او شیر من خشکیده بود
لیک چون مولا نظر فرموده او هم زین جهت اسوده بود
مدت سی ما کامل،سینه ام پر شیر بود
روزیش را حضرت مولا به دست خود ،اشارت کرده بود
ای علی ،جانم به قربان تو ،اولاد تو
دست گیر از مادرم این خادم زهرای خود
فاش گویم ،حب آل الله را همراه شیر مادرم نوشیده ام
لیک با دست کنیز فاطمه من هم لباس نوکری پوشیده ام
این لباس نوکری چهارده نور خدا
بر تنم باشد الهی تا روم سوی خدا
آدرس آرامگاه :
شاه عبدالعظیم حسنی باغ طوطی ردیف ۱۴ شماره ی ۶۸
لطفا شکیبا باشید