پدر بزرگ عزیزم تا وقتی بود خیالمون از
بعضی چیزا راحت بود .
ولی حالا که رفته به چه بهونه ای به خونه
پدر بزرگ و مادر بزرگ مرحومم سر بزنیم ؟
خونه ای که بعد از فوت مادر بزرگ عزیزم
به خاطر پدر بزرگم گاهی اوقات دور هم جمع میشدیم .
الان به چه بهونه ای تو خونتون دور هم جمع بشیم وقتی دیگه بزرگمون نیست
.دلمون خیلی تنگ میشه.
برای خونه ای که نه فقط برای من برای کل فامیل
پر از خاطره و دور هم جمع شدنامون و بگو بخندامون و شیطنت های روزای بچگیمونه .
.برای اون روزای برفی و سردی که وقتی صبح میرسیدیم اردبیل و همه جا رو برف سفید کرده بود شما بودین که
بعد از نمازتون چشم انتظار ما مینشستین تا در رو
زود باز کنید که ما سردمون نشه .
.برای اون روزایی که همه فامیل همدیگه رو
دوست داشتن و کنار هم شاد بودیم و دست جمعی
به سفر و گردش میرفتیم و از وجود همدیگه لذت میبردیم .
.آقا ، پدر بزرگ ، خیلی اذیتت کردیم حرصت دادیم
باهات لج کردیم و این اواخر کم بهت سر میزدیم .
.الان واقعا میفهمم چه قدر جات برامون خالیه .
چه قدر دوست داشتیم . چه قدر خیالمون
از بودنت راحت بود .
.خیلی دلتنگت شدم آقا . خیلی دلم گرفت از اینکه
قدر بودنتو ندونستیم.
کاشکی بودی کاشکی بووووددددی......حیف....
ماروببخش