منو
فردوسیان : شهدای شهرستان فردوس ، شهدای بشرویه , شهدای سرایان
خانه/تصویر
تصویرخاطرهزندگی نامهشهدای جهادگرشهدای روستاشهدای فردوس
شهید حسین ناوکی
Photo of فردوسیان فردوسیان Send an email۲۳ تیر ۱۳۶۱۰2,503 6 دقیقه خوانده شده
حسین ناوکی حسین ناوکی
حسین ناوکی
حسین ناوکی
حسین ناوکی
نام پدر: عباسعلی
تاریخ تولد: ۱۳۳۷/۳/۱۹
محل تولد: افقو
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۴/۲۳
محل شهادت: شلمچه
محل دفن: افقو
یگان اعزام کننده: جهاد
زندگینامه:
شهید حسین ناوکی در سال ۱۳۳۷ در روستای افغو از توابع شهرستان فردوس در خانواده ای متدین و مذهب اثنی عشری به دنیا آمد پس از دوران کودکی ، چهارم دبستان را در همان روستای زادگاهش گذراند و بعد از آن ، تحصیل را به عللی رها کرد و برای انجام کارهای انتفاعی و کمک هزینه زندگی خانواده راهی تهران شد مدت چند سال در شهر تهران به شغل نانوایی مشغول بود. سال ۵۹ به شهرستان بازگشت و با همسر مورد دلخواهش ازدواج کرد هنوز چند وقتی از ازدواجش نگذشته بود که راهی جبهه های حق علیه باطل گردید دوستانش به او گفته بودند حسین جان تو هنوز اول ازدواج شما است صبر کن ماه عسل را طی کن در جواب گفته بود من می روم به جبهه و ماه عسل را با دشمنان بعثی می جنگم واز انقلاب و وطنم دفاع می کنم.
بعد از حضور در منطقه در خط مقدم مستقر شد و رانندگی بلدوزر را به عهده گرفت او چنان شوق و شعفی در رابطه با کار روی بلدوزر و خاکریز زدن وسنگر ساختن برای رزمندگان اسلام داشت که به مرد شماره ۲ در منطقه معروف شده بود پس از پایان مأموریت به شهرستان مراجعت و لیکن مسؤولین پشتیبانی جنگ که عمل کرد خوب و تلاش های بی وقفه او را در منطقه مشاهده کرده بودند دستور بکارگیری ایشان را در جهادسازندگی صادر و حسین از آن تاریخ کارمند جهاد شد و با جهاد همکاری صمیمانه ای داشت شهید ناوکی تا زمان شهادت چهار مرحله به جبهه رفته بود و در عملیات مختلفی شرکت کرده بود که سرانجام در بیست چهارم ماه مبارک رمضان در اثر ترکش گلوله آرپیجی دشمن به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
خاطره:
خاطرات مادر شهید
دوران تولد حسین بدین قرار است که قبل از آنکه حسین متولد شود بچه ای برای ما نمی ماند و فوت می کردند حسین که به دنیا آمد پدرش گفت او را بنام حضرت امام حسین (ع) نامگذاری کنم شاید خدا او را برای ما نگهدارد شبی پدرش خواب دیده بود با حسین کنار کعبه است یک شخصی آمد و بچه را از من گرفت و چشمانش را سرمه کرد و به من داد و گفت باید پسرت را قربانی کنی صبح از خواب بلند شدم نماز خواندم و خوابم را به تعبیر کننده خوابی گفتم معبر خواب گفته بود که شما همه ساله باید یک گوسفند قربانی کنید ولی غافل بودیم از اینکه حسین پسر خوب ما پس از ۲۴ سال در راه خدا قربانی شد و خواب پدرش تعبیر شد.
حسین در کودکی بچه آرام وساکتی بود آزارش حتی به یک مورچه هم نمی رسید بزرگ هم که شد همه از او راضی بودند اقوام و خویشان ، همسایگان همه و همه او را دوست داشتند و می گفتند حسین آقا خدائی شده است حسین در رابطه با عبادت اهل نماز و روزه از ۱۰ سالگی نماز می خواند و روزه می گرفت واهل و صالح بود به ائمه اطهار خیلی علاقه داشت در روضه خوانیها و سخنرانیهای مذهبی شرکت می کرد خوب بخاطر دارم شهید حسین نجفی با حسین ما از یک روستا بودند خیلی با هم دوست بودند با هم به مسجد می رفتند و در نماز جماعت شرکت می کردند امام خمینی را خیلی دوست می داشت به حدی که از خودش بیشتر دوست داشت در رابطه با جبهه و جنگ همسرش به او گفته بود حسین اینقدر جبهه نرو در جواب همسرش گفته بود عزیزم من نمی توانم جبهه نروم و فرمان امام را نادیده بگیرم من از همه چیزم می گذرم ولی از فرمان امام هیچوقت سرپیچی نخواهم کرد.
شهید ناوکی اولین شهید روستا بود و مقدر چنین شده بود که حسین شهید بشود قبل از شهادت او می دانستم که شهید خواهد شد و اصلاً مثل اینکه خودم را برای شهادت او آماده می کردم و از طرفی خدا هم چنان صبری می دهد که فکرش را نمی شود کرد او یک فرزند داشت که برای مرحله آخر که می خواست به جبهه برود او را بغل کرده بود و می بوسید و هی به صورتش نگاه می کرد گویا آخرین دیدارش با فرزندش بود که قطرات اشک از چشمش جاری شده بود.
خاطرات یکی از همرزمان شهید
در شب عملیات با یکی از دوستانش قرعه می کشد بدین صورت که قرعه به نام هرکس درآمد او شهید خواهد شد که اتفاقاً فال به نام حسین ناوکی در می آید و شهید هم می شود بدین ترتیب که در حین عملیات بلدوزر همرزم شهید آتش گرفته بود و حسین برای کمک به همسنگرش با شتاب طرف دستگاه دوستش می رود که گلوله آرپیجی دشمن او را از پای در آورده و به شهادت می رسد.
خاطرات برادر نویدی همرزم شهید
شهید ناوکی پسرخاله و همسنگر من بود تا ششم ابتدائی بیشتر درس نخواند علتش هم مشکلات مالی پدر بود در تهران هم با هم کار می کردیم شب به اصرار شهید ناوکی به نماز جماعت مسجد می رفتیم و در جلسه قرآن هم شرکت می کردیم قبل و بعد از انقلاب در راهپیمائیها شرکت می کرد بعد از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی هوای جبهه و جنگ به سرش زده بود آنوقت ها به وطن مراجعت کرده بود و خود را برای رفتن به جبهه و جنگ آماده می کرد ولی پدر خانمش از رفتن او به جبهه ناراضی بود ولی حسین تصمیمش را گرفته بود و قاطعانه حرف می زد او قبلاً هم چند مرحله رفته بود ولی این مرحله آخر که گویا همه می دانستند که شهید خواهد شد از رفتن او ناراضی بودند عملیات رمضان در منطقه جنوب در شرف انجام بود و حسین برای شرکت در عملیات آماده می شد. حسین به جبهه رفت و ۲۴ ماه مبارک رمضان به درجه شهادت رسید.
خاطرات برادر محمدیان همسنگر شهید
شهید ناوکی فردی متکی بخود و خدا بود. فردی زحمتکش و کم توقع و در کارهای خیر پیشقدم بود فردی خوش اخلاق بود و هیچوقت کسی را با زبان ناراحت نمی کرد حرف و عملش یکی بود در مجلس عرسی خودش را برای عزیمت به جبهه جنگ نام نویسی کرد من و حسین با هم روی بلدوزر کار می کردیم یادم هست که حسین با بلدوزر به میدان مین زده بود که راه را باز کند که به شدت مجروح شده بود که او را به پشت خط منتقل کردند شهید ناوکی عاشق شهادت بود او خیلی شجاع و ناترس بود. کار کردن با بلدوزر در زمینهای باز و صاف که بخوبی مورد دید دشمن بود کار می کرد و هیچ واهمه ای نداشت. به امام خمینی خیلی علاقه داشت فرمان امام و ولایت فقیه را فرمان خدا می دانست.
خاطرات برادر شهید حسین ناوکی
من برادر کوچک شهید هستم شهید ناوکی جوانی پر تلاش و سخت کوش بود بعد از دوران تحصیل مدتی در شغل دامداری در خود روستا و بعد در شغل خبازی ونانوایی کار کرده بود علاقه او به افراد کم بضاعت و تهیدست که خلق و خوی مذهبی شان خوب بود ، زیاد از حد بود وباز در مقابل از اشخاصی که خودشان را از دیگر برتر می دانستند به شدت بدش می آمد مخصوصاً از متمولین بی درد برادرم حسین آقا در رابطه با والدین بسیار مهربان بود و احترام خاصی برای آنان قائل بود و سعی می کرد هنگام فراغت در کار با پدر همکاری کند نسبت به همسرش هم رفتار خوبی داشت و در کارهای خانه به همسرش کمک می نمود و برای انجام کارها با همسرش مشورت می کرد و او را شریک زندگی می دانست و بفرزندش که هنوز کوچک بود بسیار علاقه داشت و آنچه که از همه مهمتر بود امورات مذهبی بود که خیلی مقید به انجام نماز به موقع دعا و راز و نیاز با خدا بود در خصوص جبهه و جنگ اصلاً او مرد جنگ بود و منطقه جنگی را عبادتگاه می دانست بارها در عملیاتها شرکت کرده بود عملیات بستان تنگه چزابه ، رقابیه آزادسازی خرمشهر و آخرین بار عملیات رمضان که منجر به شهادت ایشان گردید ضمناً بعد از شهادت جنازه ایشان به علت عدم شناسایی مدت ۲۳ روز در سردخانه به عنوان شهید گمنام نگهداری که پس از شناخت به زادگاهش منتقل و تشییع جنازه بسیار خوبی از ایشان بعمل آمد.
ولایت پذیری و تبعیت از امام
او نسبت به امام و روحانیت متعهد خیلی زیاد پایبند بود فرمان امام را مو به مو اجرا می کرد یادم هست یک دفعه می خواست به جبهه برود ولی همسر ایشان راضی نبودند ولی حسین به ایشان گفته بود همسر عزیزم شما از من یک مهریه طلب کار هستید اگر از من ناراضی هستی و از رفتنم به جبهه دلخورید بیایید متارکه کنیم و طلب شما را بدهم ولی من جهاد و حرف امام را رها نخواهم کرد و مطالب و خاطرات فراوان دیگری از شهید داریم که گنجایش آن در این صفحات میسور نیست و بایستی به صورت کتابی در آید به آیندگان عرضه شود.
روحش شاد و راحش پر رهرو باد