صفحه نخست
شهید قربانعلی ابراهیمی
زندگينامه شهید قربانعلی ابراهیمی
سهشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۰۵
شهدای استان خراسان جنوبی
شهید قربانعلی ابراهیمی به تاریخ 14/6/1346 در روستای نستنج از توابع شهرستان طبس به دنیا آمد و در مورخه 27/2/1367 در جبهه غرب ، منطقه دوجیله بر اثر عوارض شیمیائی به فیض عظمای شهادت رسید .
شما گواهان صادق و يادگاران عزمها و اراده هاي استوار و آهنين ، نمونه ترين بندگان مخلص حقّيد ، كه مراتب انقياد و تعبّد خويش را در پيشگاه اقدس حق تعالي ، با نثار خون و جان به اثبات رسانديد.
‹ امام خميني ( ره ) ›
تولّد قربانعلي ابراهيمي موهبتي بود از طرف خداوند متعال به خانواده اي زحمتكش و مهربان كه براي گذراندن زندگي خود به دامداري مشغول بودند . شهید قربانعلی ابراهیمی در روز چهاردهم شهریور 1346 در روستای نستنج از توابع شهرستان طبس به دنیا آمد . والدین او ، با وجود همه مشكلات و سختيهاي زندگي ، تمام سعي خود را براي تربيت فرزند دلبند خود نمودند و او را راهي مدرسه كردند . قربانعلي دو سال در زادگاهش و دو سال در روستاي پيرحاجات به تحصيل مشغول بود ولي ناتواني پدر و حس قدرداني و دلسوزي پسر مانع از ادامه تحصيل وي گرديد و قربانعلي را بر آن داشت كه به كمك پدر خود بشتابد و در كار دامداري او را ياري دهد . اخلاص و صفاي باطن خانواده از او فردي مهربان ، خوش خلق و مقيّد به عقايد ديني ساخته بود به گونه اي كه هيچگاه يا هيچ كس را با رفتاري نا شايست نيازرد و هرگز در اداي واجباتش كوتاهي نورزيد .
قربانعلي در سال 1365 به خدمت مقدس سربازي فرا خوانده شد و پس از طي دوره ي آموزشي به جبهه كردستان (پاوه) اعزام و مدتي را نيز در منطقه عملياتي حلبچه خدمت نمود اما سرانجام در روز عيد سعيد فطر بر اثر بمباران شيميايي دشمن ، در تاریخ 27/2/1367 درمنطقه دوجیله ، لباس شهادت به تن پوشيد و اجر و مزد يك ماه عبادت و روزه داري خود را از درياي رحمت الهي دريافت نمود . پيكر مطهرش پس از تشييع در روستاي پيرحاجات طبس به خاك سپرده شد .
شبــــــــــــي تا عشق كوچيــدند با پرهاي بسيــــاري از آن فصل حنابنــــدان ، كبوتـــــرهاي بسيـــــــــاري
تمـــــام آسمــــان سرشــــــــــــار بــــــاران و تغزل بود و خـــــالي گشت از آيينه سنـگرهاي بسيـــــــــاري
بلنـــــدي هاي بـــــــالا دست در چشمانشـان گم شد به روي شانه مان تشييع شد سرهاي بسيــــــاري
چه سنگين باز مي گشتيم ، حق با چشم ها مان بود در آن سوي سحـــــر جا ماند، پيكرهاي بسيـــــاري
شب از رؤيا و ريحان موج مي زد، بي خبــــــــــر مانديم و ما مانديم و زخم و صبح و دفترهــــاي بسيــــــاري
هم اينك كهكشان با كوچـــــــــــــــه مان خويش است پنداري كه سوسو ميزند در كوچه اخترهاي بسياري