۲۶ شهریور ۱۳۹۷ - شهدا, شهرستان سرایان
شهید غلامرضا رمضانی
اطلاعات شهید :
كدشناسايى:۱۳۵۰۸۹۶
كدبايگانى:۹۱۲۵ ۶۶
نام :غلامرضا
نام خانوادگى:رمضانى
نام پدر:اسكندر
تاريختولد:۱۰/۰۸/۱۳۴۶
ش.ش:۵
محلصدورشناسنامه:فردوس
تاريخ شهادت:۰۱/۰۱/۶۶
نوع حادثه:حوادثمربوطبهجنگتحميلى
شرح حادثه:حوادث ناشى ازدرگيرى مستقيم بادشمن-توسطدشمندرجبهه
استان:بنيادشهيداستانخراسان جنوبی
شهر:ادارهبنيادشهيدفردوس
زندگی نامه :
دهم آبان ماه ۱۳۴۶در روستاي بني خانيك از توابع شهرستان سرايان به دنيا آمد. پدرش آقا اسكندر كشاورز بود و مادرش سكينه خانم نام داشت. يكم فروردين ماه ۱۳۶۶در عمليات كربلاي ۵به عنوان كمك تيربارچي در منطقه شلمچه براثر اصابت تركش به درجه رفيع شهادت نائل آمد.پيكر مطهرش در زادگاهش به خاك سپرده شد.
وصیت نامه :
عمر را گر چه به پايان برده اى تو قوت در چه فانى كرده اى
گوهر ديده كى فرسوده اى پنج حس را در كجا آلوده اى
چشم و هوش گوش و گوهر هاى اشك خرج كردى چه خريدى تو ز فرش
( حضرت على عليه السلام ) انسان وقتى كه اعتماد به نفس داشته باشد و از اين نعمت خدا به خوبى استفاده كند هيچ چيزى جز خدا نمى بيند و از همه چيزش مى گذرد ، براى همين است كه يك شب يكى مستمندى در خانه على (ع) آمد و درخواست كمك كرد فقط يك نان جو داشت و از صبح هم روزه داشت ، نان را برداشت و مى رفت كه به او بدهد فاطمه زهرا او را ديد و گفت : كجا مى روى ؟ گفت : مى خواهم اين نان را به اين فقير بدهم . گفت : از من را هم ببر و همين طور حسين و حسن هم گفتند و همه را به آن مستمند دادند . سه روز همين طور غروب موقع اذان مغرب نانها را به مستمند مى دادند و گرسنه مى خوابيدند . روز سوم على (ع) از بيرون آمدن و در زدن فاطمه زهرا در را باز كردند . حضرت ديد كه زرد رنگ (است) . سوال كرد چرا اينطورى ؟ گفت على جان سه روزه كه من و فرزندانم نان نخورديم . حضرت به خيابان رفت و يكى از دوستانشان را ديد از او پول قرض كرد و به طرف خانه به راه افتاد در بين راه مردى را ديد كه كنار ديوار ايستاده ؛ جلو رفت گفت چه كارته ؟ گفت كار گيرم نمى آيد و دو سه روزه چيزى ندارم خجالت مى كشم بروم . حضرت پولها را به او داد و مى رفت كه اذان مغرب را دادند و براى نماز به مسجد رفت و در صف پنجم و ششم نشست . چون نماز تمام شد جبرئيل بر پيامبر نازل شد كه اى پيامبر امشب به خانه على برو . پيامبر رو كرد به حضرت على و گفت على جان وايستا كه با هم برويم . حضرت در بين راه خوشحال رفتند وقتى در زدند فاطمه زهرا در را باز كرد ديد ، پدرشان هم هستند ؛ به حضرت على گفت ما كه چيزى نداريم و مهمان هم با خودت آورده اى ؛ فاطمه در خانه ديگرى رفت و حسن و حسين و و على محمد به يك خانه ؛ فاطمه رو كرد به خدا گفت :
خدايا ما كه چيزى نداريم ، تو خودت از او پذيرايى كن
و از جانب خدا سفره اى جلوى فاطمه افتاد و آن را به نزد آنها برد .
الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عند الله و اولئك هم الفائزون .
كسانى كه به پروردگار ايمان آوردند و براى برقرارى دين الله از ديارشان هجرت مى كنند و براى بقا و پايدارى قرآن با جان و مالشان در راه خدا جهاد مى كنند بزرگترين درجه و مقام را نزد خداوند كريم دارند و به راستى كه آنان رستگارند .
؟؟؟ و همانند كوهى از بار گناه وزين شده ام اما تو رئوفى و قادر(ى) و تو رحمان و رحيمى . از تو مى خواهم از اقيانوس بى كران رحمتت قطره اى بر گناهانم ريزى و من را را ببخشى . با اين كار از تو مى مى خواهم كه مرا هم جزو اين شهيدان گلگون كفن قرار ده ، انشا الله .
و اما سلام گرمم به شما پدر و مادر زحمتكش و مومنم . اميدوارم خداوند به شما اجر دهد و شما را جزو صالحان درگاه خود و جزو عاقبت به خيران قرار دهد و اما خواهشم از شما اين است كه مرا ببخشيد و زحمات و رنج و مشقتهايى كه در راه تربيت و بزرگ كردنم كشيده ايد به خاطر خدا ناديده بگيريد .
و مادر عزيزم از شما مى خواهم كه شيرت را بر من حلال گردانى و من را مورد آق خود قرار ندهى ؛ زيرا همچنانكه در نگهدارى يك امانت تا آخرين قدرت تلاش مى كنيد من هم امانتى بوده ام كه خداوند به شما داده و اگر به لقاء الله پيوستم هيچ ناراحتى نبايد از خود بروز دهيد و شاد باشيد كه توانسته ايد خوب از اين امانت مواظبت كنيد و به صاحبش تحويل دهيد و حتى آن روز را جشن بگيريد .
و اما برادر و خواهرانم اميدوارم كه صبور و پايدار باشيد ، زيرا خدا با صابران است و مرا ببخشيد و در شهادتم راضى نيستم كه كوچكترين اشكى از چشمانتان جارى شود و اگر خواستيد گريه كنيد براى حسين (ع) و اصحاب ايشان باشد و از كسانى هم كه در تشييع ام شركت كردهاند مى خواهم ذره اى ناراحتى در قلبهايشان خطور نكند زيرا اين راهى است كه من با آگاهى كامل و چشم باز و در كمال صحت و سلامتى انتخاب كرده ام و هيچكس مرا به اجبار در اين مسير نكشانده است جز عشق به الله و تداوم انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى كه چون شمع فروزنده فرا راه من بوده است .
از خواهرانم مى خواهم كه با تقوا باشند و از رعايت حجابشان هيچگاه فراموش نكنند و زينب وار باشد و از تمام جوانان و دوستانم مى خواهم كه گول نيرنگ ها و ترفند هاى ابرقدرت ها را نخورند و جبهه ها را پر كنند و از دست زدن به دخانيات به ويژه سيگار خوددارى نمايند . براى اينكه سيگار مقدمه رسيدن به مراحل بالاتر آن است .
اما همشهريان عزيزهر كدام بر گردن من حقى دارند به والدينم مراجعه نموده و آن را پس بگيرد و از امت شهيد پرور مى خواهم كه به سخنان امام و آيت الله خامنه اى و روحانيت مبارز گوش كرده و جنگ و انقلاب را تا پايان كمك كنند و هيچگاه روحانيت مخصوصا امام را تنها نگذارند زيرا ايشان قلب جامعه اسلامى هستند .
همه روز حرف من اين است و همه شب سخنم كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم زكجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود به كجا مى روم آخر ننمايى وطنم من زخود نامده ام تا كه به خود باز روم آنكه آورده مرا باز برد از وطنم مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم چه خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست به هواى سر كويش پر و بالى بزنم
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
غلامرضا رمضانى ۲۳/۴/۶۵ امضاء