مروری بر زندگی دانشجوی شهید علی صمدیان
دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۴:۲۷
آرشیو زندگی نامه
على صمديان، فرزند محمد، در سوم آبان ماه سال 1339 در شهرستان بيرجند به دنيا آمد. در كودكى براى فراگيرى قرآن به مكتبخانه رفت. در سال 1345 دوران ابتدايى را در مدرسه پرويز بيرجند شروع كرد و در سال 1350 به پايان رسانيد. كودكى آرام و ساكت بود. پدرش مى گويد: «رفتارش با ديگر كودكان فرق مى كرد. مرتّب به مسجد و دوره قرآن مى رفت.»
زندگینامه شهید علی صمدیان
نویدشاهد: على صمديان، فرزند محمد، در سوم آبان ماه سال 1339 در شهرستان بيرجند به دنيا آمد. در كودكى براى فراگيرى قرآن به مكتبخانه رفت. در سال 1345 دوران ابتدايى را در مدرسه پرويز بيرجند شروع كرد و در سال 1350 به پايان رسانيد.
كودكى آرام و ساكت بود. پدرش مى گويد: «رفتارش با ديگر كودكان فرق مى كرد. مرتّب به مسجد و دوره قرآن مى رفت.»
در سال 1351 دوره راهنمايى را در مدرسه شهيد فرزان بيرجند شروع كرد و در سال 1354 به پايان رسانيد و در سال 1354 دوره متوسّطه را در هنرستان كوروش آغاز كرد و در سال 1358 با اخذ مدرك در رشته اتومكانيك به پايان برد. بعد از اتمام دوره متوسّطه، در سال 1357 تحصيل خود را در رشته كاردانى مكانيك آغاز كرد كه بعد از گذراندن يك ترم ترك تحصيل اين دوران مصادف با اوج گيرى انقلاب اسلامى بود. او كه در اين دوران در پخش اعلاميه و عكس حضرت امام(ره) فعّاليّت مى كرد، توسط سا واك مورد تعقيب قرار گرفت و دستگير شد.
محمود جلايرى - دوست شهيد - از نحوه دستگيرى على و خودش مى گويد: « در سال 1356 با تعداد ديگرى از دوستانمان فعّاليّت مى كرديم كه ايشان همه ما را ارشاد مى كردند. يك روز گفت: بياييد برويم منزل آيت اللّه شيرازى، گفتم: آنجا براى چه؟ گفت: براى گرفتن تعدادى اعلاميه و عكس امام. من هم با او رفتم. وقتى كه به نزديك منزل ايشان رسيديم، متوجّه شديم كه عده اى مأمور در آن اطراف هستند. به هر شكلى كه بود وارد منزل شديم. از فرد رابطى كه در منزل بود تعدادى عكس امام(ره) گرفتيم و آنها را در زير پيراهنمان مخفى كرديم. وقتى از درب منزل بيرون رفتيم، هنوز چند قدمى دور نشده بوديم كه دو نفر - كه لباس شخصى داشتند - ما را از پشت سر گرفتند. آنها ساواكى بودند و به شدّت ما را مورد ضرب و شتم و شكنجه قرار دادند. با توجّه به شكنجه هاى سنگينى كه نسبت به شهيد صمديان اعمال مى شد، حتى يك كلمه از او شنيده نشد. شهيد را لخت كرده بودند و با «باتوم» به پشت و كمر و پاهاى او مى زدند و از او مى خواستند به امام(ره) توهين كند و مدح شاه را بگويد، ولى ايشان اصلاً زبان باز نمى كرد. حاضر بود ضربات شلاّق را تحمّل كند، ولى از زبانش (جاويد شاه) بيرون نيايد.»
بعد از پيروزى انقلاب ابتدا وارد كميته شد و سپس به سپاه پيوست و در آنجابا مسئوليتهاى عقيدتى، فرهنگى، تبليغاتى و پرسنلى فعّاليّت مى كرد. با شروع جنگ تحميلى به جبهه ها رفت.
فروغ روانجو احساس خود را درباره شهيد على بيان مى كند: «آن روز خورشيد در حال غروب بود. بغض كرده بودم و اشكم در حال ريختن بود. دلهره هايم از پس يكديگر مىآمدند و مرا در عمق نيستى ها مى بلعيدند. آنان لباس رزم پوشيده بودند و چه برازنده قامتشان بود. كوله بار عشق خدايشان را بردوش نهاده بودند و استوار مى رفتند تا طلوع صبح پيروزى را مژده آورند. مى رفتند تا از آزادى خرّمشهر عزيز خبر آورند. قاصدك ها و شاپرك ها همراهان اين مردانِ از جان گذشته بودند كه ناگاه بغضم در گلو شكست و لرزان گفتم: چرا مى رويد؟ شهيد صمديان برگشت و من در درخشش نگاهش و در برق چشمهايش شوقى را ديدم آشنا؛ شوق به پرواز، شوق به رفتن را مى مانست. گفت: من مى روم نه براى پيروزى و نه براى شهادت و نه براى تبلور شخصيّت درونى ام. من مى روم چرا كه امام چنين دستور داد. من مى روم تا به وظيفه الهى خودم عمل كنم. حالا سرنوشتم چگونه رقم مى خورد، دست خداوند تعالى است. من مى روم فقط براى حفظ آنچه كه سالها در كوچه پس كوچه هاى انقلاب، به دنبال آن، شعارها داده ام و زخمها ديده ام. من فقط براى حفظ آن چيزى مى روم كه سالها پيش برای آن بارها و بارها به زندان رفتم و بارها و بارها شكنجه ديده ام و فقط آرمانم يافتن آن ارزش بود. من براى حفظ جمهورى اسلامى مى روم و اين گفته امام من است. چرا كه رهبر من و تمام رزمندگان ديار ايثار فرمودند: در اين زمان حفظ جمهورى اسلامى واجب تر از نماز است.
در آن روز بود كه در اوج تكاپوى غريب درونى ام آرامشى از معناى زندگى يافتم. آن روز بود كه پى بردم درياى مقام و اعتبار و ارزش امام در ميان يارانش ساحلى بىكران دارد. در آن روز بود كه با تمام تار و پود وجودم دريافتم، ارادت و علاقه خاص ايشان نسبت به امام را - آن پير فرزانه جماران – هيچ گاه ترك نكرده بود. آن روز بود كه فهميدم شهيد صمديان چه خالصانه امام(ره) را دوست مى داشت و اين يعنى اطاعت بى چون و چرا از فرمانهاى آن بت شكن تاريخ و در آن روز با خود عهد كرده بود در تمام مراحل زندگى پرپيچ و خم از دستورات امام چون يارانش استفاده هاى فراوان كند.
آرى شهيد صمديان رفت، امّا با قلبى سرشار از علاقه به امام(ره)، با روحى بلند كه ملائكه بردوش مى كشيدند. او رفت و رفتنش نقطه عطفى بود براى آغاز زندگى؛ آغاز زندگى ابدى. آنچه كه او را وا مى داشت تا دلباخته از جان برود، فقط فرمانبرى از امام خمينى(ره) بود. سنگينى تفنگ را بر دوشش احساس نمى كرد، چرا كه در انديشه پاك امام(ره) بود و با تمام ارادتى كه به ايشان داشت، رفت.
او رفت، امّا اعتقاد محكمش براى ما ماند. مايى كه بايد از تمام لحظات زندگى آن بزرگان درس بگيريم. اعتبار امام(ره) و سخنانش در ذرّه ذرّه وجود شهيد صمديان و تمامى همسنگرانش موج مى زد.»
در جبهه مسئول تبليغات تيپ 18 جوادالائمه(ع) و مسئول تبليغات لشكر 5 نصر بود و قبل از عمليّات كربلاى 1 به عنوان معاون گردان عمل مىكرد.
بعد از مسئوليّت عقيدتى، ايشان مسئول روابط عمومى سپاه شد و بعد از آن معاون سپاه شهرستان قاين شد و در جبهه مسئول واحد فرهنگى لشكر 5 نصر بود.
برادر و همرزمش - حسن صمديان – مى گويد: «قبل از عمليّات كربلاى 1، عمليّاتى انجام شد كه موّفقيّت آميز نبود. در آن عمليّات تركشى به كمر على خورده بود. سحرگاه موقع برگشتن از عمليّات، ديدم يك نفر پشت خاكريز دراز كشيده است متوجّه برادرم شدم كه دستش را به كمرش گرفته است. نزد ايشان رفتم و از او خواستم كه با هم به اورژانس برويم، امّا گفت: اهميّت زيادى ندارد، بهتر است به قرارگاه برگرديم. بالأخره به قرارگاه برگشتيم، امّا پس از اينكه به قرارگاه رسيديم فرمانده با اصرار از ايشان خواست كه حداقل براى پانسمان كمرش به اورژانس برود. هرچند بسيار سرسختى نشان مىداد، امّا به هر حال براى پانسمان به عقب برگشت و سپس دوباره به قرارگاه آمد.»
پدر شهيد مى گويد: «در زمان عمليّات كربلاى 1 بود كه امام(ره) فرمان دادند، مهران بايد آزاد شود. ايشان در آن موقع مى خواست به مكّه برود و به خاطر همين پيام امام(ره) از رفتن به مكّه منصرف شد.»
على صمديان از سال 1365 در دانشگاه در رشته مكانيك به ادامه تحصيل پرداخت كه قبل از اتمام آن به شهادت رسيد.
شهادت او در 11 تير 1365، در عمليّات كربلاى 1 و در جبهه مهران به ثبت رسيده است.
محمود جلايرى مى گويد: «پس از اينكه گردان كوثر در منطقه مهران عمليّات كرد و شهر مهران را آزاد كرد، بايد منطقه پاكسازى مىشد تا عراقى هايى كه در سنگرهايشان باقى مانده بودند، به اسارت در آيند. در حين پاكسازى يك سرباز دشمن - كه داخل سنگر مخفى شده بود - از پشت على را به رگبار بست و به شهادت رساند.»
پيكر مطهّرش در گلزار شهداى شماره 1 بيرجند به خاك سپرده شد.
شهيد در بخشى از وصيّت نامه خود اين چنين مى نويسد: «و امّا شما اى امّت حزب اللّه - كه تاريخ به سان شما را به جز در يك برهه از صدر اسلام سراغ ندارد - بدانيد تنها ريسمان محكم، پيوند با ولايت فقيه است و سپردن تمام هستى خويش به او كه راه را يافته و شما را با خود همراه كرده است. خدايا، عمرم فداى يك لحظه بودن امام. پس خود را به او بسپاريد. دل به دنيا نبنديد كه خانه دل را خراب مى كند. خانه دل را با ذكر خدا آباد كنيد و مهيّا شويد براى يارى اسلام در جبهه ها كه اين ديار عاشق مى طلبد. گوش فرا دهيد به بيانات امام امت كه فرمودند: امروز حفظ جمهورى اسلامى از نماز واجبتر است. امروز حفظ جمهورى اسلامى در ادامه جنگ و كسب پيروزى اسلام و مسلمين است كه دنيا بدان چشم اميد بسته است.»
از سروده هاى شهيد در هنگام پيروزى انقلاب مى توان به نمونه زير اشاره كرد:
فجر پيروزى قرآن شد پديد
ياد آمد از هزاران تن شهيد
از رشادتهايشان در «ماه خون»
كاخ استكباريان شد ناپديد
موسم آزادى ياران قرآن آمده
صبح پيروزى براى هر مسلمان آمده
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان