به صفحه یاد بود مادر مرحومم خوش امدید مادرمهربانم که دیگر در میان ما نیستی کاش بودی چندین سال گذشت کـــــــــــاش بودی و این روز ها با حسرت به همه چی نمی نگریستیم کاش همه ی ما بدانیم چه زود دیر می شود قدر داشته هایمان را بدانیم مادر عزیزتر از جانم! قاب عکست از آن بالا به من لبخند میزند. می گویم: خدا جان! اجازه بده که فقط یکبار دیگر صدایش را بشنوم و یک بار دیگر او را در آغوش بگیرم. فیلمهایی که از تو ضبط کردهام را می گذارم. اشک میریزم و صفحه نمایش را در آغوش میگیرم. میترسم کسی سر برسد و بگوید که دیوانه شدهام اما من فقط دلتنگم. دلتنگ کسی که پشت و پناهم بود. دلتنگم برای او که تا بود، نمیدانستم امنیت و بخشش و ارامش با او معنا میشود. کاش می شد فرصتهای رفته را جبران کرد، کاش میآمدی و من میگفتم که دیگر قدر تو را میدانم. حالا که جسم تو اینجا نیست، سعی می کنم خاطراتت را زنده کنم؛ غرور و نجابت، پاکی و صفای قدم، سنگینی سکوت و نگاههای نافذ تو را به خاطر میآورم. ریز ریز مثل بارانهای طولانی و بیشتاب ساعتها اشک میریزم. اگر کسی اشکهایم را دید، به من می گوید که باید صبر کنم. چه میگویند؟ در مرگ تو صبر؟ این تو بودی که به من صبر را یاد میدادی، حالا که تو نیستی، چه کسی به من از صبر بگوید تا حرفش را باور کنم؟ نیشخند میزنم. خون از چهارگوشه جگرم میچکد اما در ظاهر صبر می کنم و اشکهایم را از دیگران پنهان میدارم
آدرس آرامگاه :
آرامگاه :روستای سراب
از طرف :
پسرت